( 25)جسم خاک از عشق بر افلاک شد |
|
کوه، در رقص آمد و چالاک شد |
( 26)عشق، جان طور آمد، عاشقا |
|
طور مست و خرّ موسی صاعقا |
( 27) با لب ِدمساز خود گر جفتمى |
|
همچو نى، من گفتنیها گفتمى |
( 28) هرکه او از هم زبانی شد جدا |
|
بی زبان شد، گر چه دارد صد نوا |
( 29) چونکه گل رفت و گلستان درگذشت |
|
نشنوی زآن پس ز بلبل سر گذشت |
( 30) جمله معشوق است عاشق پرده ای |
|
زنده معشوق است عاشق مُردهای |
بر افلاک شد : یعنی به آسمان ها رفت، اشاره دارد به قضی? عروج حضرت عیسى(ع) وآی?:« ...وما قتلوه یقیناً، بل رَفعَهُ اللهُ الیه وکانَ اللهُ عزیزاً حکیماً»: یعنی ... و اورا به یقین نکشته اند، بلکه خداوند اورا به سوی خود بر کشید وخداوند پیروز مند وفرزانه است.[1]
طور: که آن را «طور سینا» هم مىگویند کوهى است واقع در شبه جزیرهاى که میان خلیج سوئز و عقبه قرار دارد
طور مست: مست شدن کوه طوراز جمال عشق الهی وتجلی حضرت حق،اشعار به ذی شعور بودن موجودات دارد، حتی جمادات،نظیر عرضه کردن امانت الهی بر کوه ها واباء از پذیرش آن،مطابق آنچه قرآن کریم بیان می دارد.
گر جفتمى:یعنی اگر ظاهر وباطن من هماهنگ شود نظیر هماهنگی « نی» در لب های نایی ونوازندهْ نی.
گفتنیها گفتمى: یعنی از مدد الهامات واز نَفَس معشوق ونفحه های پیاپی او،من همانند « نی» سخن برای گفتن وآشفتن عالم فراوان دارم، اما مانند «نی» در قبضهى ناى زنقرار دارم.
هرکه او از هم زبانی شد جدا: یعنی «نی» در صورتی ناله و آوا دارد که لب، بر لب نیزن داشته باشد و از نفس معبود و معشوق، نفخهای در او دمیده شود. کسی که از این نفحه بیبهره است، در نظر صاحبدلان، خاموش و بینواست، هر چند که هیاهو و سر و صدا داشته باشد.
جمله معشوق است عاشق پرده ای: در دنیای عاشقی، هر چه هست، معشوق است و عاشق، پردهای است که مانع دیدن معشوق است. اشاره دارد به آیه:« اَلَم تَرَ الی رَبّک کیف مَدَّ الظل...»: یعنی آیا نیندیشیده ای که پروردگارت چگونه سایه را می گستراند ( وآن را مانع وپرد? دیدن خورشید قرار می دهد)[2] همچنین «جمله معشوق است» یعنی اوست که هم? هستی را فرا گرفته است، اشاره دارد به آی?:« هوالأوّل و الآخرُ والظاهرُ والباطنُ وهوبکلّ شیءٍ علیمٌ»: یعنی اوست اول وآخر وظاهر وباطن واو به همه چیز احاط? علمی دارد.[3]
زنده معشوق است عاشق مُردهای : در دنیای عاشقی، هر چه هست، معشوق است و عاشق، پردهای است که مانع دیدن معشوق است. اگر این پردهْ حیات مادی کنار برود، دنیایی از اسرار دیده خواهد شد و آنچه زنده است، همان است؛ بهقول حافظ:
« تو خود، حجاب خودی حافظ از میان برخیز»
و ممکن است مضمون سخن مولانا برگرفته از این کریمه قرآنی باشد: «.کُلُّ شَیْءٍ هَالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُکْمُ وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ...»: همه چیز جز ذات (پاک) او فانى مىشود؛ حاکمیت تنها از آن اوست؛ و همه بسوى او بازگردانده مى شوید![4] و«کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ. وَیَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِکْرَامِ »: همه کسانى که روى آن [= زمین] هستند فانى مىشوند، و تنها ذات ذوالجلال و گرامى پروردگارت باقى مىماند![5]
( 25) بلى عشق است که جسم خاکى را از حضیض خاک باوج افلاک مىبرد و عشق بود که کوه طور را با آن سکون و عظمتى که داشت برقص آورده و در حرکت چالاک ساخته بود. ( 26) آن روحى که کوه طور را حیات بخشیده و جان داده بود عشق بود از اثر عشق بود که کوه بد مستى آغاز کرده و موسى بر گزیده خداوند در تحت تأثیر عظمت و جلال عشق بر زمین غلطیده و بىهوش گردید. ( 27) در زیر و بم نواى نى رازهاى پنهانى است که اگر بگویم عالم را برهم خواهد زد. () سخنانى که در پرده نغمات دل کش از لبهاى نى خارج مىشود اگر بىپرده بگویم جهان خراب خواهد شد. ( 28) و کسى که از هم زبان خود دور افتاد بىنواست اگر چه صد گونه نواهاى مختلف از حلقوم او شنیده شود. ( 29) وقتى که گل از میان رفت و فصل گلستان سپرى گردید دیگر از حنجره بلبل نواى سر گذشتى نخواهى شنید. ( 30) هر چه هست معشوق است و عاشق جز یک پرده نمایش بیش نیست آن که زنده است معشوق است عاشق بدون معشوق جسم بىروحى است.
مولانا در بیان حقیقت عشق، به معراج رسول اکرم(ص) نظر میافکند و میگوید: در معجزهْ عشق همین بس که جسم خاکی را به افلاک میبرد و این خود بهترین دلیل بر تعالی منش روح انسانی است و این سخن مولانا بر گرفته از کریمهْ قرآنی است: :« سُبحانَ الذی إسری بعبده لیلاً من المسجدالحرام الی المسجد الاقصی الذی بارکنا حوله...»: یعنی منزه است کسی که بنده اش را در یک شب از مسجد الحرام به سوی مسجد الاقصی که پیرامونش را برکت داده ایم، سیر داد. [6]
نمونهْ دیگر از تعالی روح انسانی، ومعجزهْ عشق، قصه حضرت موسی در کوه طور است. براساس آنچه که در سورهْ اعراف آمده است: « هنگامی که موسی به وعدگاه آمد و پروردگارش با او سخن گفت. موسی از خداوند خواست که: خود را به من نشان بده تا تو را بنگرم. پروردگار به او گفت: مرا هرگز نمیتوانی ببینی؛ به کوه نگاه کن، اگر کوه بر جای بماند، تو هم مرا خواهی دید. چون خداوند بر کوه جلوه کرد کوه از هم پاشید و موسی از شکوه آن بیهوش افتاد ( خر موسی صعقا) و چون به هوش آمد، گفت: ای خدای پاک، توبه کردم و من نخستین ایمان آورندگانم: «وَ لَمَّا جاءَ مُوسى لِمِیقاتِنا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قالَ لَنْ تَرانِی وَ لکِنِ اُنْظُرْ إِلَى اَلْجَبَلِ فَإِنِ اِسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرانِی فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقاً »: یعنیو چون موسى بوعده گاه آمد و پروردگار با وى سخن گفت موسى گفت خویش را بمن نماى تا در تو مىنگرم پرودگار گفت هرگز مرا نتوانى دید و لیکن بدین کوه نگر پس اگر آن بر جاى خود بماند آن گاه باشد که مرا ببینى و چون پروردگار جلوه بر کوه گماشت آن را از هم فرو ریخت و موسى از هیبت آن حالت بىهوش در افتاد. [7]
بیت 27 بمنزلهى دلیلى است براى سکوت مولانا از بیان اسرار و کشف حقائق بنا بر آن که او مانند نى که در قبضهى ناى زن است، در تصرف عشق و یا معشوق است و بدون اتصال بدان سر چشمهى معانى و تحریک باطن از سوى وى هیچ فیضى نتواند رسانید و هیچ آوازى بر نتواند کشید و آهنگى نتواند سرود و تا او مدد ندهد و بزبان مولانا سخن نگوید او لب بسخن نتواند گشود . مولانا می گوید: ما مثل نى براى گویایى دو دهان داریم که یکى از آن دو در لبهاى مقدس او پنهان است. و دهان دیگر متوجه جهان و جهانیان بوده و نالههاى خود را بگوش عالمیان مىرساند و در زمین و آسمان غوغاها بر پا مىکند . ولى هر کس که حقیقت در نظر او جلوهگر باشد خوب مىداند که این غوغا و فغانى که از این سو برخاسته و بگوش عالمیان مىرسد مبدأ و منشأ اصلى او از آن سو و از همان دهانى است که در لبهاى او پنهان است. نغماتى که از این حلقوم و از این دهان شنیده مىشود از دمهاییست که او از همان دهان نهانى دمیده. اوست که از آن سر فرمان داده و هى مىزند و از این سر روح ما بهیجان آمده غوغا و هاى هو بپا مىکند.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |